#شاه_کلید__پارت_30
صبح وقتی بیدار شدم کسی خونمون نبود!!! تنهای تنها! اولین کاری که کردم بعد از صبحونه خوردن نشستم سر درسم..... امتحان حرفه و فن:-2-28-: مجبور بودم خودم رو سرگرم کنم....
اینقدر خوندم و خوندم که وقتی سرم رو بالا گرفتم چشام تار میدید! به ساعت نگاه کردم نزدیک 7 ساعت بود یه بند داشتم درس میخوندم.... سپهر امروز میرفت خونه خودشون... پس حتما رفته بود چون وسایلاش نبود.... مامانمم که باز رفته خونه دوستاش جلسه! امین هم که بگذریم! ساعت 5 بود... ناهار هم نخوردم... تازه شکمم اعلام حضور کرد! رفتم سر یخچال تا یه چیزی بخورم....
غذارو داغ کردم و بردم تو اتاق تا بخورم... همینطور که قاشق رو به دهنم نزدیک میکردم ، درس هم میخوندم ..... یه بار نزدیک بود قاشق بره تو دماغم به جا دهنم!!! مجبور شدم کتاب رو ببندم تا عین ادم غذام رو بخورم..... حالا ایندفعه فکرم مشغول سپهر شد.... خب نمیدونم.... من دوست دخترشم اما دوست ندارم مثل دخترای بد باشم.... من اگه به حرفش گوش کنم مثل دخترای بد میشم.... نمیخوام! ولی از طرفی هم دارم وسوسه میشم... اما سپهر خیالم رو راحت کرد و گفت که ما تا اخرش باهمیم پس مشکلی پیش نمیاد.... خب منظورش تا اخر دقیقا کجاست!؟ یعنی تا اخر عمر!؟ خب اره دیگه اخر تر از عمرم مگه داریم؟! بیا باز خنگ شدم دارم شرو ور میگم... از اینکه بخوام چیزای جدید تجربه کنم هیجان دارم اما دلمم شور میزنه... راستش همیشه عذاب وجدان میگیرم..... مخصوصا وقتی مادرم با اون نگاه مهربونش منو زیر نظر میگیره... راستش فکر کنم مامان و زنعمو یه چیزایی فهمیده باشن چون من و سپهر خیلی باهم صمیمی هستیم اگه یه روز با خانواده ها بیرون بریم و من و سپهر باهم حرف نزنیم زود میفهمن که باهم قهریم! شایدم نمیدونن و فکر میکنن این یه رابطه سالمه!(مگه رابطه تو سپهر سالم نیست؟!) نه فکر نکنم سالم باشه! قاشق رو گذاشتم تو بشقابم... دیگه اشتها نداشتم..... عجیبه!!! من همیشه یه بشقابو تا ته میخورم اما چرا امروز اینطوری شدم؟! نمیدونم شاید به خاطره اینه که از رفتن سپهر ناراحتم....غذام رو بردم تو آشپزخونه و برگشتم.... دو ساعت دیگه هم درس خوندم و وقتی تموم شد با خیال راحت رفتم سمت گوشیم...... خب دوتا اس ام اس از سپهر داشتم...
اولیش داده بود: راجع به پیشنهادم فکر کردی عشقم؟!
خب دروغ چرا اره فکر کردم!
دومیش: خیلی دلم میخواد اون لباتو لمس کنم!
یا خدا!!! دیگه چی؟! از این فکر که سپهر بخواد منو ببوسه سرخ شدم و گرمم شد... خیلی لذت بخشه اما مطمئناً من از خجالت آب میشم!
بهش اس دادم: سپهر فعلا در این مورد بحث نکن بعدا..... گفتم که فعلا این کار جز خط قرمزه نمیخوام!!!!
بیخیال بابا! گوشی رو پرت کردم رو تخت و منتظر جوابش شدم....خودمو هم انداختم رو تخت و چشامو روهم گذاشتم.... ولی کم کم چشام گرم شد و خوابم گرفت.....
وحشتناک ترین خواب ممکن رو دیدم! وحشتناک ترین!
وسط یه اتاق تاریک نشسته ام و زانوهامو بغل گرفتم و دارم گریه میکنم.... خنده های سپهر تو گوشمه...... چهره اش خیلی خبیثانه است..... داره به من میخنده!؟ آره به من میخنده ولی چرا؟! سپهر بهم نزدیک شد.... من بی پناه بودم سرم رو بین زانوها و بازوهام مخفی کردم... سپهر موهام رو گرفت و کشید و باعث شد سرم بالا بیاد و تو چشماش نگاه کنم.... تو چشاش هوس موج میزد.... هوس؟! چرا؟! خواست نزدیک تر بشه که نذاشتم خواستم بلند بشم اما نشد..... انگار چسبیده بودم!!!! سپهر نزدیک شد ، نزدیک و نزدیک و نزدیک تر و سایه سیاهش روم افتاد و حس کردم زیرم خالی شد و پرت شدم!!!!
یهو از خواب پریدم!!!! وای خدا این چه خواب چرتی بود که من دیدم؟! یا علی! چقدر بد بود... دستمو گذاشتم رو قلبم داشت تند تند میزد.....آخه چرا؟! چرا باید پرت بشم، چرا سپهر باید خبیث به نظر بیاد، چرا من بی پناه بودم؟! فکر کنم ناهار زیاد خوردم!!!! خاک تو سرت رزیتا خوابتو جدی نگیر سنگین بودی اینطوری شدی.....هوم؟! بیخیال... به گوشیم نگاه کردم...
بازم سپهر: باشه عزیزم، اصرار نمیکنم ولی بالاخره خام میشی جیگرم.....
سرمو تکون دادم و رفتم دستشویی یه آّبی به سر و صورت زدم تا از خواب کامل بیدار شم کسل بودم.... فکر کردن به خوابم خیلی منو میترسوند خیلی.... دوس نداشتم بهش فکر کنم... ولی مطمئن بودم اثر نداره خواب زن چپه! به ساعت نگاه کردم اوه! ساعت 8 بود... الان دیگه همه میان.... با صدای زنگ تلفن زهره ام پوکید!!! با غر غر رفتم سمتش و گوشی رو برداشتم:
ـ بله بفرمایید؟!
صدای زنعمو توی گوشی پیچید:
romangram.com | @romangram_com