#شاه_کلید__پارت_29


لیوان رو دادم به ارغوان و به جمع چشمک زدم! بعد بلند شدم نشستم پیش آرمینا و گفتم:

ـ ای دلم خنک شد تمام آرایشش بهم ریخت!

آرمینا ریز ریز خندید و ارسلان گفت:

ـ بابا دمت گرم حالشو گرفتی!

سپهر ـ چقدر فک میزنه!

رومو کردم سمت سپهر و گفتم:

ـ توهم که بدت نمیاد!

با این حرفم سپهر ادامو در آورد و بقیه هم خندیدن....

راستش اون شب تقریباً خوش گذشت... تقریبا که نه خیلی اگه وجود نسرین رو فاکتور بگیریم! راستش با سپهر آشتی کردم! اومد و مثل همیشه منت کشی کرد خدا رو شکر! خیر سرم خواستم بهش بی محلی کنم اما نشد! اصلا نشد! من نمیتونستم به عشقم بی محلی کنم خیلی سخته! حالا همینشم خوبه که دوباره اومد! خیلی دلم براش تنگ شده بود.....

***





وقتی رسیدیم خونه به حرفای سپهر فکر کردم.....

اون می گفت تمام دوست دختر ، دوست پسرا از اینکارا باهم میکنن! یعنی من دوست دخترشم؟! آره دیگه پس چی!؟ یعنی موردی نداره؟! نمیدونم فقط میدونم من هیچ وقت پیش قدم نمیشم اگه بخواد کاری کنه اجازه میدم ولی خودم نمیکنم...... البته کارایی که از خط قرمزم عبور نکنه...خط قرمز؟! آره.... رزیتا حس میکنم داری خودتو به باد میدی! نه وجدان جان اینطوری فکر نکن!





***


romangram.com | @romangram_com