#شاه_کلید__پارت_28
ارسلان دهن باز کرد که سکوت رو بشکنه ، که یهو صدای زنگ در اومد و بعد از اون صدای سلام و احوال پرسی چند نفر، که اصلا دوستشون نداشتم!!! آره! این صدای گوش خراش نسرین بود و عمه ی ..... نگم بهتره!!! وای خدایا! ناخودآگاه نگاهم کشیده شد سمت سپهر که با شیطنت نگاهم میکرد... بهش گفته بودم دور و بر نسرین نپلکه چون بدم میاد! ولی فکر کنم الان همون نقشه شوم تو سرش بود! خب آقا سپهر به نفعته که اینکارو نکنی!!! هیچی نگفتم و خودمو زدم به بیخیالی... رفتم بیرون تا به میمونای جدید(اوپس معذرت منظورم مهمونای جدید بود!) سلام کنم! بقیه هم دنبالم اومدن... موقع دست دادن با عمه سعی کردم خیلی گرم برخورد کنم اما عمه براش فرقی نداشت چون خیلی سریع بغلم کرد و بعدش شوتم کرد کنار! یعنی جونم عمه! چقدر این عمه من مهربونه و برادر زاده اش رو دوست داره!ولی به سپهر که رسید همچین بغلش کرد که من صدای جیغ استخوناشو شنیدم!!!! بیا دیگه وقتی میگم بین برادرزاده ها فرق میذارن باور نمیکنین! نوبت نسرین که شد همچین شل و وارفته بهم سلام کرد و بغلم کرد که نزدیک بود خمیازه بکشم!!! بعد هم به سپهر دست داد مطمئن بودم اگه کسی اونجا نبود تا صبح میخواست دستشو بگیره!( واه واه چرا اینقدر غر میزنم امروز؟!)
بعد از این همه تظاهر همه بازم به اتاق برگشتیم. اما نسرین نیومد...خوشحال از اینکه نسرین نیست گفتم:
ـ اه دختره ی ایکبیری!
آرمینا خندید و گفت:
ـ آره چقدرم شله! عین ژله اس!
با سر حرفشو تایید کردم..... دوباره سپهر اومد کنارم! ای خدا خودت امشبو به خیر بگذرون من هی میخوام دهنمو وا نکنم این بشر نمیذاره!
سپهر سرشو به گوشم نزدیک کرد (البته دور از چشم آرمینا و ارسلان که داشتن باهم حرف میزدن) و گفت:
ـ لطفا تنهام نذار!
چشام گرد شد.. سپهر دستشو گذاشت دورکمرم... دوباره داشتم حس میگرفتم که یهو در با شدت باز شد و سپهر نیم متر پرید اونور تر و تظاهر کرد با موبایلش داره کار میکنه! از کارش خنده ام گرفت نزدیک بود بترکم! آخه عمه ی من این چه طرز در باز کردنه؟! در طویله که نیست عین... از سقف برو بالا!
وقتی رفت بیرون ، بلافاصله نسرین با اون قدم نحسش اومد! دقیقا نشست کنار سپهر و شروع کرد به بلبل زبونی... حس حسادت منم کاملا تحریک شده بود به طوری که نمیتونستم خودمو کنترل کنم! از جام بلند شدم... رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان آب ریختم واسه خودم(خونه خاله اس مگه؟!) ولی رفتم تو اتاق.... نصفش رو خوردم و با شرارت به نسرین نگاه کردم... فکر کنم سپهر نقشه ام رو فهمید! یه لبخند زد و به صحبت کردن با نسرین ادامه داد یا به قولی سرش رو گرم کرد... منم رفتم کنار فرش و مثلا پام به فرش گیر کرد و تمام آب رو ریختم رو نسرین بعدشم خودم افتادم و لیوانم!!! نسرین خیس خیس شده بود! با عصبانیت به من زل زده بود.... نسرین شوکه شده بود وقتی از شوک بیرون اومد گفت:
ـ دختره ی دست و پا چلفتی نمیتونی حواستو جمع کنی؟!
من با لحنی مثلا شرمنده گفتم:
ـ اخ من معذرت میخوام واقعا تقصیر این فرشه بود ببخشید نسرین جون!
ارغوان هم با عجله وارد اتاق شد و از وضعیت و ریخت نسرین خنده اش گرفت اما خودش رو کنترل کرد و گفت:
ـ اشکال نداره رزیتا لیوان رو بده به من....
نسرین هم با عجله ایشی گفت و یه چشم غره به جفتمون رفت و از اتاق بیرون رفت تا آرایشش رو درست کنه!(اوا واویلا!)
romangram.com | @romangram_com