#شاه_کلید__پارت_12
ـ خفه برو بیرون من بهت کارناممو نشون میدم پوزتو به خاک میمالم!
امین ادامو دراورد که با بالش زدم تو سرش و رفتم بیرون... بعد از اینکه صورتمو شستم یه راست رفتم حموم و دنبال سپهر گشتم که امین یه چشمکی بهم زد و گفت:
ـ رفته یه سر خونشون وسایلش رو بیاره!
من ـ خب مگه نیاورده؟!
سپهر ـ مونده بازم!
من ـ اهان خب من چیکار کنم؟!
امین ـ خودتی رزیتا جون!
شونه ای بالا انداختم و رفتم تو اتاقم تا شروع کنم به درس خوندن.....
کتاب علومم رو جلوم گذاشتم و اهی کشیدم که دلم کباب شد!!!! ای خدا اصلا چرا باید درس خوند؟!؟!؟!؟!
کتاب رو با بی حوصلگی باز کردم و شروع کردم... ولی چند دقیقه بعد دوباره ذهنم مشغول سپهر شد! ای تو روحت رزیتا اینم گند میزنی میره دیگه! تمرکز کن آفرین دختر! دوباره شروع کردم....
اینقدر مشغول درس خوندن شده بودم که نفهمیدم دو ساعت گذشته! ایول خوبه اگه اینطوری پیش برم خوب میشه...
دوساعت دیگه هم بشین رزیتا بعد که تموم شد ازاد میشی که بری پیش سپهر جونت!
دوباره حواسم رو به درس دادم و شروع کردم......
که با صدای در نیم متر از جام پریدم و با کلافگی گفتم:
ـ بفرمایید!
و بعد در باز شد و قامت سپهر توی چهارچوب در نمایان شد و امین هم با صدای بلندی خداحافظی کرد.....
با گیجی به سپهر نگاه کردم و گفتم:
ـ سلام سپهر! امین و مامان کجا رفتن؟!
romangram.com | @romangram_com