#شاه_کلید__پارت_10
بعد از سلام کردن و پاچه خواری مشتی به بهش گفتم:
ـ بابا! خریدی؟!؟
باباـ چیو؟!
با این حرفش مثل لاستیک همچین پنچر شدم:
ـ باابااااااااااا! شارژ دیگه!
بابا از قیافه وا رفته من خنده اش گرفت و گفت:
ـ بیا عزیزم!
وقتی شارژو داد یعنی آییی ذوق کردماااااا!
با خنده بوسیدمش و رفتم تو اتاقم و شارژو قایم کردم که بدم به سپهر!
فقط به خاطر سپهر... برای اولین بار به پدرم دروغ گفتم..... عذاب وجدان داشتم اما با فکر کردن به سپهر همه چی از یادم رفت.....
با صدای مامانم که رگباری صدام میزد از تو فکر بیرون اومدم و سریع خودم رو به آشپزخونه رسوندم و به مامانم که پشتش به من بود و داشت از کابینت لیوانارو بیرون میاورد چشم دوختم... اصلا حواسش به من نبود و داشت یه بند صدام میزد! من تو کف نفس مامانمم واقعا!
دستی به شونه مامانم زدم که بیچاره با ترس برگشت سمت من و یه چشم غره ای بهم رفت و گفت:
ـ تو اینجایی پنج ساعته صدات میزنم؟! پاشو برو میز رو بچین دیگه دختر!
با خنده چشمی گفتم و مشغول چیدن میز شدم. همزمان با کار کردنم زیر چشمی در اتاق امین اینارو دید میزدم که اگه سپهر بیرون اومد خوب براندازش کنم!(خاک تو سرت کنن رزیتا که اینقدر هیزی! خوب شد مرد نیستی وگرنه معلوم نبود....) اه وجدان یه دقیقه خفه بذار کارمو بکنم!سرم رو پایین اند بعد از اینکه کارم تموم شد مامان همه رو واسه شام صدا کرد و من دقیقا یه جایی نشستم که روبه روی سپهر باشم... موقع غذا خوردن اصلا طعمی از غذا نفهمیدم فقط حواسم به بقیه بود تا وقتی موقعیت جور شد سپهر رو دید بزنم اونم متقابلاً بهم نگاه میکرد که از این کارش احساس خوبی بهم دست میداد چون بهم ثابت میشد که من براش مهم تر از شکمشم!!!!!!! خب راس میگم دیگه بیشتر مردا شکمشون رو تو اولویت قرار میدن!!! همینطوری که با غذام بازی بازی میکردم یهو حس کردم کسی پاش رو زد به پام! با تعجب به روبه روم نگاه کردم که سپهر یه لبخند محو زد که کار دستم اومد خدارو شکر زهره ام پکید گفتم الان میان خر منو میگیرن میگن دختر دید زدنت تموم شد؟!؟!!!! از یه طرف هم خنده ام گرفته بود ولی خنده امو خوردم و دوباره مشغول شدم...
romangram.com | @romangram_com