#سرنوشت_وارونه_پارت_99
باصدای گوشیم بدون اینکه چشم باز کنم برداشتم و صداشو حفه کردم
یهو با یادآوری پروارم از جام پریدم به ساعت نگاه کردم 8 نیم بود اوه دیر شد
تند تند دست و صورتمو شستم و لباسامو گذاشتم تو چمدون و رفتم پایین
همه پایین بودن از وقتی منو دیدن پرستو با یه حالت گرفته ای گفت:واقعا داری میری؟
رفتمو بوسیدمش و گفتم:آره عزیزم ولی قول میدم حتما بیام پس اخم نکن
لبخندی زد و رو کردم به پرویز خان و گفتم:خوشحال شدم دیدمتون منتظر ما باشید برای بستن قرارداد
_حتما بی صبرانه منتظرم
خلاصه با حامد سوار ماشین شدیم و تا فرودگاه مذکور ساکت بدیم
بهد از حدود نیم ساعت رسیدیم رو حامد کردم و گفتم:بابات همه چیز ممنون خیلی لطف کردین
_خواهش میکنم
_من برم دیگه بعد می بینمتون بای
_به امید دیدار
رفتم داخل سالن شلوغ بود پشت سرمو نگاه کردم تا از رفتن حامد مطمئن شم وقتی خیالم راحت شد گوشیو برداشتم و زنگ زدم به شماره ای که پوپک بهم زنگ زده بود
با چند بود کسی برداشت:الو
_الو ببخشید شما؟
_تو زندگ زدی از من می پرسی
از صداش فهمیدم پیمان گفتم:حنام
_کجایی؟
_فرودگاه
_اوکی بمون الان میام دنبالت
_باشه
قطع کرد
نشستم روی صندلی منتظر موندم
به مردمی نگاه میکردم که داشتن از عزیزاشون خدافظی میگرفتن معلوم سفر دوری دارن
romangram.com | @romangram_com