#سرنوشت_وارونه_پارت_98
تو همین بجثا بودیم که ادامه ی فیلم شروع شد و نگاهمون گرفتیم روی تیوی
فیلم خنده داری بود خیلی دوس داشتم
بعد فیلم پرویز خان به جمعمون اضافه شد و گفت:خوش میگذره
پرستو جوابشو داد:بله شما چرا آتیس جون زودتر معرفی نکردی پرویز جان واقعا دختر خوبین ایشون
_شما لطف دارین
پرویزنگاهم کرد و لبخندی زد
رو بهش گفتم:پرویز خان من فردا راس ساعت 10 پرواز دارم
_چرا به این زودی؟
_خب از خارج بهم زنگ زدن که باید سریع خودمو برسونم بلیطم برام آماده کردن
_اها که اینطور خیلی دوست داشتم بیشتر میموندیم پرستو از شما خوشش امده
_آره آتیس جان راهی نداره بیشتر بمونی؟
_نه پرویزخان میدونن این سفر سفر کاری من بود مطمئن باش دفعه ی بعدی که بیام بیشتر میمونم
_باشه عزیزیم
_به حامد میگم صبح برسونتون فرودگاه
_باعث زحمت میشه
بجای پرویز خان خود حامد که داشت می امد سمتون جواب داد:نه چه زحمتی؟هرچند دوست داشتیم بیشتر درکنارمون باشید
_اگه میشد که من خیلی دوست داشتم ولی خب...نمیشهخلاصه اون شب خیلی خوب بود جمع گرمی بود پرویزخان نسبت به اردلان خان خیلی شوخ طبح و راحتی بودن
کلا محیط این خونه با خونه ی سناییا خیلی فرق میکرد اونجا زیادی فضای سنگینی داشت
ساعت حول حوش 11 و نیم بود که شب بخیر گفتم و رفتیم برای خواب
رو تخت دارز کشیدم به امروز فکر کردم
یهو یاد اون ساختمون و جیغای اون زن افتادماوووووف اصلا یادم رفت با آریا برم اونجا حالا چیکار کنم؟
یا آرش یا همون شایان افتادم خوبه به اون میگم که به آریا بگه اینطور خیلی بهتره
ولی هنوز برام یچیزی مجهول بود اینکه حامد بیتارو از کجا میشناسه؟
تو همین فکرا بودم که چشام سنگین شد و خوابم برد
romangram.com | @romangram_com