#سرنوشت_وارونه_پارت_97
_شما و آقا پرویز چندسال که....
نزاشت ادامه بدم گفت:اوکی میدونم چی میخوای بگی الان حتما پیش خودت فکر کردی که چطور من زن آدمی شدم که چندین سال ازم بزرگه؟
سرمو تکون دادم که ادمه داد:مادر حامد وقتی طلاق گرفت پرویز خان از لحاظ روحی خیلی اذیت بود آخه میدونی چیه پرویز خان واقعا گیتی رو دوست داشت
_خب چرا طلاقش داد؟
_اونجوری که من میدونم گیتی خانم مقدار زیادی از پرویز خان پول میدوزده و میره خارج دیگه هم نمیاد
_پس حامد چی؟
_حتما براش مهم نبود دیگه
_چرا رفت؟
_نمیدونم پرویزم هیچوقت نفهمید چرا و به چه دلیلی رفت
_خب شما چطور باهم آشنا شدی؟
_میدونی ....راستی اسمتون؟
_حـ...آتیس
وای نزدیک بود....
_بله آتیس جون میدونی من زندگی ساده ای داشتم منم و یه پدر مریض اون موقعه ها من دنبال کار میگشتم بالاخره باید آدم یه پولی در بیاره
خلاصه هرجا میرفتم ولی به در بسته میخوردم هیجا به یه دختر تنها و بی تجربه و از قضا دیپلم ردیم باشه کار نمیدن
خلاصه من خیلی گشتم ولی نبود تا اینکه به شرکت پرویز رسیدم مطمئن بودم اینجاهم مثل بقیه بهم کار نمیدن ولی خب رفتن و پرسیدن ضرر نداشت.اون موقعه ها من28 سالم بودو پرویزم45 ساله بود
وقتی رفتم شرکتشون و دیدم که چقد پرجمعیت بود و همه هم یجورایی شیک و پیک بودن مطمئن تر شدم کاری برای من نیست.همونجا تصمیم گرفتم برگردم که پرویز دیدم داشت تو شرکتش دور میخوردحامدم باهاش بود اونموقعه حامد 23 سال داشت خلاصه اینکه من وقتی دیدم یجوری دوست داشتم برم طرفش اون ابهتی که داشتو دوست داشتم بعد از اون روز تلاش کردم یجوری خودمو بهش نزدیک کنم نه بخاطر پول و چیزایی که داشت فقط به خاطر خودش من واقعا عاشق شخصیتش شدم اون عالی...الانم 9 سال که ازدواج کردیم خیلیم خوبه هم رابطم با حامد هم با پرویز
_خوبه که خوشحالی،راستی پدرتون چیشد؟
آهی کشید و گفت:دوسال بعد از ازدواج منو پرویز فت کرد
_متاسفم
_ممنون،راستی تا کی اینجایی؟
_من فردا پرواز دارم از لندن زنگ زدن که باید بیای و این حرفا
_حیف شد کاش بیشتر میموندی
_میام باز نگران نباش همو می بینیم
_امیدوارم
romangram.com | @romangram_com