#سرنوشت_وارونه_پارت_92
مادرم توام رفتی یعنی توام منو نمیخواستی؟
با صدای حامد از خاطرات بیرون امدم
_حالت خوبه؟
_خوبم
_میخواین حرف بزنین؟
_حرفی ندارم
_باشه ولی اگه خواستین حرف بزنین مطمئن باشید من شنونده ی خوبیم
سرمو تکون دادم و گفت:باید بریم
_مرخص شدم؟
_بله
_باشه بریم
سوار ماشین شدیم و به راه افتاد تو راه سکوت بود سعی کردم اصلا به اونا فکر نکنم ولی بی فایده بود صدای هشون میامد خیلی واضع انگار الان منم پیششونم
سرم حسابی درد میکرد
وقتی رسیدم سریع رفتم تو اتاقم و در بستم و نشستم سر تخت و زدم زیر گریه
بعد از دوسال...گریه امد سراغم حتی براشون گریه هم نکردن
اونا منو ول کردن چرا باید براشون گریه کنم؟چرا؟
حالم حسابی داغون بود
صداهاشون تو اتاق میپیچید
_عشق بابایی کیه؟
_منم
_ای جان عزیزم
_ای بابا پدر انقد این دختر لوس نکنید
_ایشششش داداشی تو که حسود نبودی!
romangram.com | @romangram_com