#سرنوشت_وارونه_پارت_91
نمیدونم چقد گذشت که با سر درد زیاد خوابم برد
وقتی بیدار شدم کسی تو اتاق نبود سرم از دستم کشیده بودن بلند شدم و رفتم جلوی پنجره ایستادم
هوا ابری بود هوای دونفره دونفرای منو داداشم
وای داداشی میبینی به هرچی نگاه میکنم یادگاریای تو هست
چرا دوباره امدی تو خاطرم؟من که دیگه یادم رفته بود
یادم رفته بود مامان داشتم
یام رفت بود بابا دارم
یادم رفته بود تورو دارم داداش
چرا امدین؟
صدای پدرم تو گوشم میپیچید
_عزیز بابا بیا داخل سرما میخوری هوا بارونی
_نه بابایی بارون دوست دارم
_بیا من یه دختر بیشتر ندارم خوشکلم بیا داخل
خندیدم و گفتم:میام باباجون یکم دیگه
اخم شرینی بهم کرد و گفت:شیطون من
اون روزم هوا ابری بود هه
وقتی رفتم خونه بارون منو خیس خیس کرده بود مامانم وقتی دیدم گفت:خاک بر یرم دختر این چه وضعیه؟
_مامی بارون بود
خندید و گفت:بدو برو لباساتو عوض کن قربونت برم بدو تا سرما نخوردی
_فدات شم من باشه میرم
_خدانکنه
romangram.com | @romangram_com