#سرنوشت_وارونه_پارت_86

واو چه جذابه

قشنگ فیس تو فیس بودیم

از نزدیک واقعا جذاب بنظر میرسید محو صورتش شدم که دیدم از جاش بلند شد

با گفتن الان بر میگردم از اتاق زد بیرون

وااا چرا رفت؟





بیخیال ذول زدم دور و دیوار اصلا تو ذهنم نمیگنجه که بیتا امده باشه به اون مهمانی

باید هرطور هست بفهمم بیتا چطور به اون مهمانی امده

با صدای زنگ گوشی که میامد رومو از دیوار برداشتم چشم دوختم به گوشی حامد که در حال زنگ خوردن بود

نگاهش کردم که شماره بود

یکم دیگه زنگ خورد و در نهایت قطع کرد

بیخیال از جام بلند شدم و رفتم طرف میز برگه هایی که روش بود نگاه کردم چیز خاصی نبود همشون درباره شرکت و بعضیا هم برگه باطله

باز صدای گوشی بلند شد ولی اینبار کوتا فک کنم پیام امد براش رفتم سمت گوشی و نگاهش کردم پیامش امده بود رو صحفه

خوندمش

[یه نفوذی تو گروه پیداش کن]

دهنم باز موند یعنی فهمیدن من نفوذیم؟

نه این غیر ممکنه مگه میشه تو یه روز بفهمن فکر نکنم به من شک کرده باشم

یاد بیتا افتاد

ای بابا

باید هرچه زودتر از خونه سناییا برم خطرناک

تو همین فکرا بودم که دیدم حامد امد نشستم روی مبل و کلا شتر دیدی ندیدی

اونم امد و گفت:بهتر بریم

_بله البته بریم

باهم از اتاق خارج شدیم قبلش دیدم که حامد بدون اینکه نیم نگاهی به گوشی بندازه انداخت تو جیبش


romangram.com | @romangram_com