#سرنوشت_وارونه_پارت_82
_باشه میل خودتون
اینو گفت و رفت منم مشغول فیلم دیدن شدم
بعد از تیوی تصمیم گرفتم برم یه دوری تو این عمارت بزنم باید سر از این خونه در بیارم آخه زیادی بزرگ بود
باغ خیلی بزرگی داشت با درختای بزرگ الان که اواسط اسفند ماه بود چهره زمستونی به خودش گرفته بودن
نمیدونستم دقیقا چندم اسفند همین که میدونستم اسفنده هم خودش خیلی بود
بیخیال دور اطراف نگاه میکردم چندتا محافظ بودن که در حال قدم زدن بودن
چشم خورد به کلبه ای که در گوشه ترین جای این عمارت بود رفتم طرفش ایستادم جلوی درش و خواستم بازش کنم که متاسفانه قفل بود
خیلی کنجکام بودم که اون تو چی میتونه باشه
تو همینی فکرا بودم که صدای جیغی شنیدم
جیغ یه دختر بود!؟
یکم گشتم ولی چیزی نبود البته اگه بودم معلوم نبود آخه جایی که بودم تاریک بود
یکم رفتم جلو ولی چیزی مشخص نبود
دوباره صدای جیع و فریادهای مبهمی که میرسید به گوشم منو کنجکاو تر میکرد
رفتم طرف جایی که صدا می امد
چشم خورد به یه ساختمون
متوسط بود یعنی بزرگ نبود
رفتم طرفش که با در بسته مواجه شدم گوشمو چسبوندم به در که صدایی ازش بیرون می امد ولی خیلی مبهم بود اصلا متوجه نمیشدم که چی میگن دوباره صدای جیغ های مکرر امد یعنی اینجا چخبر؟
چیکار دارن میکنن؟این صدای جیغ چی میتونه باشه؟
باید بفهمم شاید بتونم یه سر نخی پیدا کنم
سر نخی از گمشده های اردلان خان
هه منم چه زرنگ شدم
رفتم یجایی ایستادم که به ساختمان دید داشت منتظر ایستادم تا ببینم کی ازش خارج میشه بالاخره باید کسی بیاد بیرون از اون خراب شده
تقریبا نزدیک یک ساعت بود من اونجا ایستاده بودم ولی هیچ خبری نبود
باید برمیگشتم به عمارت وگرنه شک میکردن
با بی میلی برگشتم به عمارت ولی فکرم هنوز حول حوش همون ساختمون مخفی میگشت اینکه میگم مخفی بخاطر اینکه تو دید نبود!یعنی باید کامل جای جای این خونه رو بلد باشیم تا این ساختمون پیدا کنیم
romangram.com | @romangram_com