#سرنوشت_وارونه_پارت_80
_بله
بعد رو کرد به و گفت:بفرماییدخانم
دنبالش رفتم طبقه ی بالا
نزدیک 10 تا اتاق بالا بود
رفتیم سمت یکی از در ها و اون آقاهه بازش کرد و گفت:بفرمایید داخل چیزی اختیاج داشتین تلفن کنار تختتون هست عدد 1 بزنید
با سر تایید کردم و رفتم داخل و درو بستم
اتاق بزرگی بود با تختی سلطنتی دو نفره خیلی شیک
چمدونمو گذاشتم و بازش کردم چند دست لباس بود اینا فکر همه جاشو کردن
یه لباس برداشتم و با لباسی که تنم بود تعویض کردم
تو آینه به خودم نگاه کردم اوف حالا ایناروکی پاک کنه؟
تصمیم گرفتم برم حمام لباس برداشتم و رفتم
حمام خیلی بزرگ بود واسه خودش یه اتاقی بود رفتم تو وان دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم به این که چیشد به اینجا رسیدم و آخر این قصه چی میشه
واقعا سرنوشت من چطور میشه؟
آخر زنده میمونم یا می میرم؟
تو این فکرا بودم که پلکام سنگین شد و به خواب رفتم....
با احساس خفگی بیدار شدم که متوجه شدم زیر آبم
از زیر آب زدم بیرون و از وان خاج شدم و رفتم زیر دوش و بعد از دوش گرفتن کوتا لباسمو پوشیدم و زدم بیرون
بدون اینکه موهامو خشک کنم پریدم روی تخت و به سه نرسیده خواب برد.......
نمیدونم چه زمانی بود که من از خواب بیدار شدم
هرچی دنبال ساعت گشتم نبود بیخیال رفتم دست و صورتمو شستمو و یکم خودمو مرتب کردم و رفتم پایین
همه داشتن کار میکرد منو که میدیدن هی میگفتن سلام خانم،صبح بخیر خانم
ایششش
آدم فکر میکنه اینجا قصر خودشم ملکه ی قصر بخداا
رفتم نشستم رو مبل و تیوی که رو به روم بود روشن کردم ، من چقد راحتم
یکی از خدمه ها امد و رو بهم گفت:خانم چیزی میل ندارین براتون بیارم؟
romangram.com | @romangram_com