#سرنوشت_وارونه_پارت_75
_خب چیکار کنم دیدی که چی گفت
_اصلا به این فکر کردی که اگه گفت برین وسایلتو بیار چی میخوای کنی؟
_وااای نه
یه اخم جذابی کرد و گفت:واقعا احمقی
_خودتی
تک خنده ای کرد و گفت:سن ننمو داری هااا ولی عین بچه ها رفتار میکنی
_راستی میشه یه سوال بپرسم؟
_بپرسم
_من هیچوقت از مادرتون نپرسیدم یعنی وقت نشد
سپهر اخمی کرد و رفت تو فکر
صداش کردم که گفت:مادرمو کشتن
_کیا؟
_بیخیال اگه گفتن وسایلتو بیار میری هتل... اونجا رو هماهنگ میکنم
گونمو بوسید ازم دور شد
تو این فکر بودم که گفت مادرشون کشتن اما کیا؟
تو فکر بودم که احساس کردم کسی پیشم سرمو بلند کردم که حامد دیدم با اخم نگام میکنه
_چیزی شده؟
_نه چی بهت گفت؟
_کی؟
_سپهر
_اه هیچی چی باید بگه
_درباره ی من که حرفی نزد؟
_نه باید حرف میزد؟
_نه
_مشکلی باهاشون دارید؟
romangram.com | @romangram_com