#سرنوشت_وارونه_پارت_76
_نه چه مشکلی؟
_نمیدونم احساس کردم باهاشون مشکل دارید
با صدای خدمتکاری که گفت شام آمادس بیخیال حرف شدم و رفتم طرف میز شام وای چقد گشنم بود میز که دیدم دهنم باز منود چقد رنگارنگ
از هر نوع غذا بود
هرکی جایی نشست ولی من کماکان ایستاده بودم
یعنی نمیدونستم باید کجا بشینم
که پیمان راحتم کرد
_بفرمایید اینجا بشینید خانم
اوه چه معدب
رفتم نشستم و غذا کشیدم و در حین خوردن یواش به پیمان گفت:می مردی بهم میگفتین شماهم میاین؟
_خفه
_خیلی بی شخصیتی
_ببند دهنتو تا نبستم
_عقده ای
چشم غره ای بهم رفت که محل ندادم مشغول خوردن شامم شدم
بعد از صرف شام حدود یک ساعت بعد مهمانا عزم رفتن کردن
پرویز خان رو به حامد گفت:حامد جان آتیس ببر هتلشون و وسایلشو بیار
_چشم پدر
حامد رو بهم کرد گفت:با من بیاین
دنبالش رفتم وقتی خواستم سوار ماشین شم سنایی هارو دیدم که در حال خدافظی بودن بیخیال سوار شدم و حامد به را افتاد
_کدوم هتل برم؟
_هتل....
_اوکی
دیگه هیچ حرفی نزد دست برد و ضبط روشن کرد آهنگ قشنگی بود سرمو تکیه دادم به صندلی و به آهنگی که پخش میشد گوش میدادم
romangram.com | @romangram_com