#سرنوشت_وارونه_پارت_74

نگاهشون کردم پیمان با جدیت ولی سپهر بهم لبخند زد

با سر بهشون سلام دادم

الکی مثلا من اینارو نمیشناسم هه

یهو دیدم دستی دور کمرم گرفت شد نگاه که کردم فهمیدم حامد با تعجب نگاهش میکردم که خیلی جدی نگام میکرد

واااا این چش بود!

صدای پرویز خان نذاشت بیشتر فک کنم

_خانم آتیس شب کجایید؟

ای بابا چرا این سناییا حرفا رو باهام چک نکردن؟

خب الان بگم چی؟

یهو از دهنم در رفت گفتم:میرم هتل

_هتل؟هتل چرا؟نه اصلا همچین اجازه ای نمیدم شما به عنوان مهمان میاین خونه ی من

_نه نمیخوام مزاحم شم من هتل راحت ترم

_اه نمیخواد این حرفا رو بزنید شب میاید پیش ما

_اما....

نذاشت حرفی بزنم

_اما و اگر نداره آتیس خانم اینجا به اندازه ی کافی بزرگ هست

چاره ای جز قبول کردن نداشتم بخاطر همین گفتم:چشم

_خوبه

اینو گفت و مشغول حرف زدن با ارلان خان شد

سپهر امد رو به رم ایستاد رو به حامد گفت:میتونم این خانم زیبارو چند دیقعه ای قرض بگیرم؟

_نه

نه خیلی محکم و خشک گفت

سپهر نگام کرد فک کنم میخواست بهم حرفی بزنه بخاطر همین رو به حامد گفتم:ولی من دوست دارم با این آقا ی جذاب هم صحبت شم

زیر لب یه به درکی گفت و دستشو از دور کمرم برداشت و ازم دور شد

رفتم سمت سپهر که دستمو گرفت و بردم یه گوشه و گفت:آخه چرا این حرف زدی؟حالا میخوای شب اینجا بمونی؟


romangram.com | @romangram_com