#سرنوشت_وارونه_پارت_73

_باورت بشه ولی معض اطلاع من خوشگل بودم

_اوه اون که بله شما الهه ی زیبایی هستین

با اخم گفتم:مسخرم میکنی؟

_نه من غلط کنم

خواستم جوابشو بدم که حامددیدم امد سمتمون با همون اخماش

وقتی رسید گفن:پدر گفتن کارتون دارن

بلند شدم و گفت:اوکی میام

حامد یه نگاهی به آریا کرد و رفت

منم سر سری ازش خدافظی کردم و دنبالش رفتم

_راستی شما شرکت ما رو میشناسید؟

_نه چطور؟

_آخه اون اطمینانی که به پدرتون دادید پس......

نزاشت ادامه بدم گفت:تحقیق کردم

_از کجا؟

_انترنت

_اها اوکی

دیگه رسیدیم پیش پرویز خان رو بهش گفتم:بله با من امری داشتید؟

_بله خواستم شما رو به بهترین دوستم اردلان خان سنایی معرفی کنم

نگاه که کردم چشام زدن بیرون از تعجب یه در صد فکر نمیکردم اینا بیان به این مهمانی

چرا بهم نگفتن؟

_سلام از آشناییتون خوشحال

_پرویز خان خیلی ازتون تعریف میکرد ولی با دیدنتون فهمیدم پر بی راهم نمیگه

_ممنون شما لطف دارید

پرویز ادامه داد

_ایشونم آقا پیمان و سپهر هستن دوقلوهای آقای سنایی


romangram.com | @romangram_com