#سرنوشت_وارونه_پارت_72

_بله من ایرانیم

_میتونم یه اعترافی کنم

به چشاش نگاه کردم و گفتم:چی؟

_شما واقعا دختر زیبایی هستین

_ممنون شما هم پسر جذابی هستین

_بله میدونم

ایشش چه از خود راضی عین پیمان اینم اه اه

بعد از رقص رفتم و نشستم ولی دخترا دور حامد جمع شدن

نگاهشون میکردم که احساس کردم کسی پیشم نشسته

نگاهش کردم!

آشنا بنظر میرسید ولی نمیدونستم کیه!؟

_از دیدارمون خیلی وقته میگذره ولی فکر نمیکردم بادت بره منو

_میشه بپرسم شما کی هستین؟

_جدا نشناختی؟

_چههرتون آشناس ولی....

لبخندی زد و گفت:من رستگارم آریا رستگار

رستگار رستگار با خودم تگرار میکردم که یهو بادم امد

با تعجب گفتم:شما اینجا چیکار میکنید؟

_کار میکنم

_کار؟چه کاری؟

دوباره لبخند زد وگفت:کار دیگه

_وااا

_والا

_باشه

_از شایان شنیده بودم خیلی خوشگل شدی ولی باورم نشد


romangram.com | @romangram_com