#سرنوشت_وارونه_پارت_71

_نه بهتر شما بیاین

_بله حتما خبر بهتون میدم

حامد که تا اونموقعه ساکت بود گفت:ببخشید میشه بپرسم کی بهتون خبر داد که امشب اینجا مهمانیه؟

واااای حالا چی بگم؟ اها فهمیدم

_ما درباره ی شرکت شما خیلی تحقیق کردیم و تبعتا این مهمانی رو هم میدونستیم

_اها خوبهاز مههمانی لذت ببرید

_ممنون

تقریبا یه یساعتی اونجا نشسته بودم و بعد از چندماه مشروب رسید بهم واقعا خوشمزه بود

زیر چشمی حامد نگاه میکرد که بیخیال به جایی زل زده بود

نگاه خیلی از دخترا روش بود ولی اون اصلا نگاهشونم نمیکرد واقعا جالبه

آهنگ دونفر ای گذاشتن کههمه زوجا رفتم وسط

صدای حشمتی شنیدم که به حامد گفت:پسرم بهتر نیست خانم زیبارو به یه رقص دعوت کنید؟

_پدر من....

_بخاطر من عزیزم

کلافه جواب داد_چشم پدر

رو کرد به من و گفت:افتخار میدین؟

این حرف بدون هیچ احساسی بدو خیلی خشک بیانش کرد ولی از اونجایی که این موقعیت خوبیه باید قبول کنم

دستمو گذاشتم تو دستشو باهاش همرا شدم

کاملا حرفه ای میرقصید البته منم دست کمی از اون نداشتم

_خیلی خوب میرقصید

_بله من همیشه رقص دوست داشتم

_خیلی خوبه

_اسمتون چی بود؟

_من آتیس هستم

_اها بله آتیس خانم شما ایرانی هستین؟


romangram.com | @romangram_com