#سرنوشت_وارونه_پارت_70

خودشون بودن حشمتی و پسرش

اوه این آقا حامد چه ابهتی داره؟!

با اخمای فراوان ولی پدرش لبخند روی لب می امد پایین

من همش فکر میکردم پیمان اخمو نگو این حامد بدتر

خلاصه امدن و همینطور که از بین جمعیت رد میشدن به همه سلام میکردن

تا اینکه رسیدن به من....

آقای حشمتی با تعجب بهم نگاه میکرد حامدم که کلا اخم داشت

_خانم زیبا معرفی نمیکنید؟

_اوه بله،من آتیس هستم نماینده ی شرکت آنجلیکا

_آنجلیکا؟

_بله شرکتی در لندن

_خب چه کمکی میتونم براتون کنم خانم؟

_میشه بشینیم؟

_اوه البته بفرمایید

رفتیم و نشستیم که حشمتی گفت:خب بگید امرتونه

_شرکت ما یکی از معتبر ترین شرکت های اروپاس شما میتونین برین تحقیق کنید ما از پیشرفت چشمگیر شرکتتون باخبریم و مایلیم باهاتون قرارداد دوساله داشته باشم

_دوسال؟

_تمدید میشه آقای حشمتی نگران نباشی

رفت تو فکر به حامد نگاه کردم که سرش تو گوشی بود

یکم که سکوت برقرار بود حامد رو به پدرش گفت:پدر خانم درست میگه شرکتشون شرکت عالی هستن

_مطمعنی؟

_بله

_خوبه

رو کرد به من و گفت:ما با شما قرارداد میبندیم ولی میشه بپرسم این کار چطور صورت میگره؟

_من و یک سری از دوستان به شرکت شما میایم و یا اگه دوست داشته باشید شما میتونین به لندن بیاین


romangram.com | @romangram_com