#سرنوشت_وارونه_پارت_67

_اها مرسی

_برو فقط یادت باشه ساعت 6یکی میاد

_باشه فقط لباس؟

_میاره برات نگران نباش

_اوکی

رفتم و تو اتاق و نشستم سر تخت مدارک باز کردم و خونوم

دهنم با هر کلمه که میخوندم باز میشد

عجب شرکتیه اوووووف ایول

نگاهی به اسمش کردم شرکت

اوه الان مثلا من نماینده این شرکتم چه جالب!!

خلاصه بعد از چند دیقعه خوندن بیخیال شدم و رفتم حمام

بعد امدن و پوشید لباس و خشک کردن موهام رفتم خوابیدم

منم چقد راحت میخوابمااااا انگار نه انگار که الان خطرناک ترین مرحله ی زندگیمم

چشام گرم شد و خوابیدم





با صدای خانم خانم کسی از خواب بیدار شدم چشامو که باز کردم یه زن حدود 30 سال دیدم با آرایشی تقریبا غلیظ

_تو دیگه کی هستی؟

_من امدم آمادتون کنم برای شب

_مگه ساعت چنده؟

_6 ربع

آخ دیر شد از تخت امدم بیرون و روبهش گفتم خب چیکار کنم؟

خلاصه نزدیک یه ساعت و خورده ای زیر دستش بودم که بالاخره بیخیالم شد و گفت:تمام شد خانم

نگاهی کردم به خودم معرکه شده بودم

رو بهش گفتم:پس لباس؟


romangram.com | @romangram_com