#سرنوشت_وارونه_پارت_66

_میخوام یه اطلاعاتی بهت بدم

_بله گوش میکنم

_اول اینکه از فردا باید ماموریتتو انجام بدی دوم اینکه فردا شب حشمتی یه مهمانی ترتیب داده به افتخار پیشرفت تو شرکتش ، تو باید توی اون جشن شرکت کنی

_اما اونا که منو نمیشناسن تازه برم شک نمیکنن؟اینطور که میگید آدمای سرشناسی به این مهمانی دعوتن من برم نمیگن کی شمارو دعوت کرده؟

تک خنده ای کرد و گفت:تو میری به عنوان یکی از نماینده های شرکتی در اروپا بهشون میگی که مایلی باهاشون قرارداد ببندی اوکی؟

_حالا فهمیدم

_خوبه حالا برو استراحت کن فردا خیلی کار داریم

_چشم

رفتم تو اتاق نشستم فکرم درگیر مهمانی فردا شب بود نمیدونم چقد گذشت که خوابم برد





صبح با صدایی بیدار شدم یه دختر همسن خودم بالا سرم بود وقتی دید بیدارم گفت:خانم بیدار شدید؟

_تو دیگه کی هستی؟

_من خدمتکارم آقا پیمان گفتن بیدارتون کنن

_ساعت چنده؟

_ساعت 11خانم

_اوکی باشه تو میتونی بری

_چشم فقط آقا پیمان گفتن کارتون دارن

_باشه

اون دختره رفت و منم رفتم دست و صورتمو یه آبی زدم و از کمد لباسی بیرون اوردم و پوشیدم و رفتم سمت اتاق پیمان

در زدم و رفتم داخل

_بله قربان با من کاری داشتین؟

پیمان پشت میز نشسته بود سرشو بلند کرد و گفت:درباره ی امشب اول اینکه ساعت 6 یکی میاد واسه آرایش و.... دوم اینکه بیا

یه چند برگه که تو پوشه ای بود سمتم گرفت و داد دستم

و گفت:اینا یه سری مدارک درباره شرکی هستن که مثلا تو نمایندشی


romangram.com | @romangram_com