#سرنوشت_وارونه_پارت_62
_فرستادمش پی نخد سیا
_وا چرا؟
امد نزدیکمو و با صدای آرومی گفت:آخه هرکسی از اینجا خبر نباید داشته باشه
_چرا؟
کلافه گفت:اه انقد سوال نکن بیا شروع کنیم
سرمو تکون دادم و شروع کردیم
گرم تیراندازی بودیم که یکی از اون آدما هراسون امد داخل و رو به سپهر گفت:قربان سریع برید پیش پدرتون
_چی شده؟
_نمیدونم قربان انگار مهموله ها لو رفته
سپهر چنان دادی زد که شیشه ها سالن لرزیدن و سریع از سالن خرج شد
چه مهموله ای بود که انقد مهمه؟
چرا نباید کسی از این سالن خبر داشته باشه؟
بیخیال زدم بیرون و رفتم طرف سالن اصلی در که باز کردم سینه به سینه ی آرش شدم
یواش روبهش گفتم:باید باهات حرف بزنم
_اوکی بهت خبر میدم فعلا کار دارم
اینو گفت رفت
رفتم داخل که اردلان خان دیدم عصبی داره حرف میزنه
پیمان و سپهر ایستاده بودن جلوش و به حرفاش گوش میکردن رفتم جلو تر که صدای اردلان خان شنیدم
_آخه مگه میشه چرا باید مهموله های من یعنی اردلان لو بره؟شما دوتا پس چه غلطی میکردین هاااااااااااااااااا؟
ها با داد گفت
_پدر من قول میدم درستش کنم شما خودتونو ناراحت نکنید
اینو پیمان گفت
_نه نمیتونم ریسک کنم فقط بگین دست کی افتاده؟
سپهر گفت:ما طی تحقیقات فهمیدیم کار حشمتی بوده
_حشمتی؟
romangram.com | @romangram_com