#سرنوشت_وارونه_پارت_61
_خوبه
اینو گفت زد بیرون منم دنبالش رفتم
رفتیم تو سالن که پوپک دیدم داشت تیوی نگاه میکرد
_من میرم اتاقم
_باشه برو
همچین بد نگام کرد که گفتم الان میاد سرمو میکنه
که سپهر نجاتم داد
_ا حنا کجا بودی داشتم میگشتم دنبالت بیا بیا بریم یه فیلم خیلی باحال اوردم نگاه کنیم
اینو همنطور که از پله ها می امد پایین میگفت
آرشم دنبالش
_باشه بریم
پیمانم رفت سمت اتاقش و ماهم رفتیم فیلم نگاه کنیم کنار پوپک نشستم و
هم زمان که چشم به تیوی بود تخمه هم میخوردم
فیلم اکشنی بود باحال بود
وقتی تمام شد نشستیم کلی درباره فیلمش نظر دادیم
و خلاصه بعد از کلی حرف و شوخی هرکی رفت اتاقش واسه خواب
ساعت 12 بود که من خوابم برد
صبح با صدای کسی که صدام میکرد بیدار شدم
وقتی چشامو باز کردم با چهره ی سپهر رو به رو شدم یه لبخندی زد و گفت:شاگردم انقد خوابالو؟بلند شو ببینم دختر بلند شو باید بریم سر تمرین
تازه فهمیدم چخبره
تند بلند شدم و صورتمو شستمو و باهاش رفتم سالن تیراندازی
عجیب آرش باهاش نود
_پس بادیگاردت کو؟
romangram.com | @romangram_com