#سرنوشت_وارونه_پارت_56
سر تخت داز کشیدم و خوابیدم واقعا به یه خواب نیاز دارم
وقتی بیدار شدم شب بود یکم چشم چرخوندم که چشمم خورد به ساعتی که بالای تختم بود
ساعت 8 بود
بلند شدم و صورتمو شستم و خودمو مرتب کردم رفتم پایین
گشتم دنبال پیمان ولی نبود
رفتم سالن که چشمم خورد به سپهر وقتی دیدم گفت:به به مادمازل بیدارشدین شما؟
_بله،پیمان کجاست؟
_اونم مثل شما خواب بود
_یعنی هنوزم خوابه؟
_بله نیم ساعت دیگه هم پدر میاد برای شام بهتره بری بیدارش کنی
_اتاقش کجاست؟
_طبقه ی دوم اتاق آخری درش جیگریه
سرمو تکون دادم و رفتم بالا گشتم دنبال در جیگری پیداش کردم و رفتم سمتش
در زدم ولی کسی جواب نداد
در آروم باز کردم و رفتم داخل
اتاق خیلی بزرگ بود البته خیلیم قشنگ
من عاشق ست قرمز مشکیم که اونم دقیقا همین ستو داشت
محو اتاقش شدم که اصلا خودشو یادم رفت
حواسمو حمع کردم و رفتم طرفش
باهمون لباسا که دیدمش خوابیده بود
نچ نچ چقد گشاد (منظور تمبلیه) این حداقل لباساشو در میورد اه اه
صداش کردم ولی هیچ
تکونش دادم ولی بازم هیچ
اوووف خوابشم سنگین
چشم خورد به لیوان آب برش داشتم و دستمو یکم خیس کردم و پاشیدم بهش چشاش یکم تکون خورد ولی بازم هیچ
romangram.com | @romangram_com