#سرنوشت_وارونه_پارت_55

_اینا از خودشون مطمئنن

_اها پس پیمان کجاست؟

یه نگاه معنی داری کرد و گفت:ببخشید که تو بادیگارشی

_چه ربطی داره دیدی که چطور رفتار کرد موندم چرا بادیگارد نمیخواد مگه بادیگاردا ایدز دارن ازشون فرار میکنه

_پیمان دیگه

تو همین بحثا بودیم که دیدم که جنسیس کوپه وارد خونه شد پشت بندش پیمان

سریع از آرش جدا شدم و رفتم طرفش

_قربان کجا رفتین مردم از نگرانی

_مگه بچم خودم میتونم از خودم دفاع کنم

_ای بابا خب حالا امدیم و 10 نفر افتادن سرتون اون موقعه هم همینو میگین؟

امد نزدیکم با صورتم زیاد فاصله ای نداشت

گفت:ببین جوجه من نیاز به مراقبت تو ندارم پس راهتو بکش برو

_واااا این پستیه که پدرتون دادن بهم به من چه؟

کلافه سرشو تکون داد و رفت داخل و منم دنبالش

دید که دنبالش میام عصبی گفت:کدوم گوری افتادی دنبالم؟

این دیگه داره زیاد رویی میکنه

خیلی جدی تو چشاش نگاه کردم و گفتم:ببین آقا پسر منم زیاد خوشم نمیاد مراقب تو نچسب باشم ولی این کاریه که بهم دادن پس خواهشا بزار کارمو بکنم اوکی؟

_برای من خطو نشون مکشی؟

_همینی که هست

_هه آخه تو چه کاری میتونی بکنی؟

دستشو گرفتم و از پشت فشاری بهش دادم که باعث شد آخ بلندی بگه

_پا رو دم من نزار جناب ریئس من زورم از چیزی که نشون میدم خیلی بیشتره

دستشو ول کردم و مهلت حرف زدن ندادم و راهمو گرفتم رفتم سمت اتاقی که منو زندانی کرده بودن






romangram.com | @romangram_com