#سرنوشت_وارونه_پارت_53

یعنی بگم سرگرد شاخ در نیواورد دروغ گفتم چشاش زده بودن بیرون اصلا

_پلیسا درباره ی اینکه کسی غیر تو نفوذی دیگه ای داشته باشن اینجا چیزی نگفت؟

_چرا اونا گفتن ما به هر طریقی خواستیم نفوذ کنیم بینشون نشد

_درسته من باهوش تر از این حرفام که بخوام دست پلیسا بیوافتم

سپهر و پیمانو نگاه کردم که هردو با تعجب و اخم نگاه میکردن بدبختا باورشون نمیشه

_قربان میزارید من باهاتون همکاری داشته باشم؟

ارلان خان خیره بهم نگاه میکرد یکم بعد گفت:باشه ولی تو چه کاری ازت بر میاد؟

_من رزمی کارم میتونم بادیگارد خوبی میشم براتون

اشاره کرد سمت پیمان و رو به من گفت:پسرم زیاد با بادیگارداش میونه ی خوبی نداره و همه رو به دلایلی مرخص میکنه حالا از تو میخوام که بشی بادیگارد اون

پیمان خواست اعتراضی کنه که گفتم:قبوله مطمئن باشید از پسرتون به خوبی مراقبت میکنم

اردلان سزرشو تکون داد و گفت:خوبه

بلند شد که بره و رو بهم گفت:مطمئن باش ما مراقبتیم پس اگه بفهمم دست از پا خطا کردی سر خوشگلتو از بدنت جدا میکنم افتاد؟

_بله

_آفرین

اینو گفت و رفت

اردلان خان با چند نفر دیگه رفت و موندن سپهرو پیمان و اون سرگرده

سپهر رو به من گفت:میدونستم آخر یکی از ماها میشی ولی بدون که هنوز نیستی

یکم مکث کرد و نگاهی به پیمان کرد و روبهش گفت:تو گلوت گیر کنه پیمان واقعا خر شانسی هاااا نگا نگاه الکی الکی صاحب یه هلویی شدی

بع رو به من گفت:این برادر ما خیلی خر شانس

امد نزدیکمو و دستشو کشید تو صورتمو گفت:امیدوارم طاقت داشته باشه که ....

یه لبخند زد و گفت:میدونی که؟

سرمو تکون دادم _آفرین

صورتمو بوسید و رو به سرگرد شاهین گفت:آرش نظر تو درباره این موضوع چیه؟

بعد رو کرد به من و گفت:راستی بزار معرفی کنم آرش بادیگارد مخصوص من

سرمو تکون داد که آرش گفت:قربان نظری ندارم فقط در همین حد که این خانم واقعا دختر زرنگی هستن


romangram.com | @romangram_com