#سرنوشت_وارونه_پارت_49

یه پسر بدو امد سمتم

پسر خوشگلی بود، چرا جدیدا انقد آمای جذاب دور و برم زیاد شده؟

امدو روبه رو ایستاد و خیلی آروم گفت:من سرگرد شاهین هستم

_بله منم حنا جاویدم

_من مراقب شما هستم یعنی دستور دادن که مراقبتون باشم

این حرفش یعنی اینکه اصلا خوشم نمیاد ازت و تو دست و پایی

_خیلی خوب کاری میکنی حالا میشه برم؟

به نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت:بله البته

چند قدم که رفتم دوباره برگشتم و رو بهش گفتم:ببخشید اسم کوچکتون چیه؟

_شایان هستم

سرمو تکون دادم و به راهم ادامه دادم

موندم آدم قطع بود که اینو گذاشتن مراقبم؟اینکه زورش میاد از خودشم مراقبت کنه!ایششش

خدا بخیر کنه .....

رسیدم به در اصلی که دو نفر ایستاده بودن پیشش رفتم طرفشون و خواستم برم داخل که نذاشتن و یکیشن گفت

_با کی کار داری؟

خواستم جواب بدم که سرگرد بدو امد سمتمو و یواش در گوششون چیزی گفت

_بفرمایید خانم خیلی خوش امدید

موندم چی بهشون گفت انقد لحنشون تغییر کرد

خخخخ نکنه گفته من زن یکی از اون هیولاهام

وای فکر کردنشم عذاب آوره

خلاصه رفتم داخل که دهنم بیشتر باز شد

خونه که نبود قصر بود

منو یاد این کارتونای سیندلا و.... میندازه

یه سالن خیلی بزرگ جون میده واسه یه عروسی

تالالی بود واسه خودش


romangram.com | @romangram_com