#سرنوشت_وارونه_پارت_33
بلند شدم و گشتم دنبال حمام چند روزی هست حمام نکردم
بعد از پیدا کردن حمام رفتم و لباسامو در اوردم و دراز کشیدم تو وان نمیدونم چقد گذشت که صدای کبیدن در امد
_اون تو چه غلطی میکنی دختره ی هرزه
جوابشو ندادم
ولش کن بزار هی در بزنه بی پدر
چشامو بستم تو حال خودم بود که احساس کردم کسی پیشمه
چشامو که باز کردم با چهره ی عصبی پیمان رو به رو شدم یه جیغ بنفش زدم و گفتم:کصافت برو بیرون
_صداتو خفه کن
_برو بیرون
_نه برم بیرون واسه چی ؟ اتفاقا هوس کردم حمام کنم
بعد از این حرف امد و تو وان رو به روم دراز کشید
خواستم برم بیرون ولی هیچی تنم نبود لخت بودم این خیلی هیز میترسم....
عصبی نگاهش کردم اون ریلکس دستمو کشید که افتادم بغلش
_با هم حمام کردن میچسبه نه؟
_ولم کن عوضی
_بتمرگ سرجات
دستاشو از زیر آب گذاشت روی سینه هامو فشار میداد
_بهم دست نزن توروخدا ولم کن
_بعد من میری پیش سپهر اون مثل من آروم نیست
_شماها آشغالین
گفتم الان میاد دهنمو سرویس میکنه ولی خیلی خونسرد گفت:بیخیال این حرفا بیا با هم حال کنیم
_برو با عمت حال کن عوضی ولم کن
خواستم بلند شم که افتاد به جون لبام و میخوردشون و دستاشم همش روی بدنم میکشید
romangram.com | @romangram_com