#سرنوشت_وارونه_پارت_32
موندم اون ضیغه نامه از کجا امد؟
نگاهی به پیمان که مشغول رانندگی بود انداختم خیلی عصبی بود
وای خدا نکنه بلایی سرم بیاره؟نزنه بکشم؟
نمیدونم چقد گذشت که جلوی یه آپارتمان بزرگی ایستاد و بهم گفت:پیدا شو
_اینجا کجاست؟
_زر نزن فقط پیاده شو
مجبورا پیدا شدم و رفتم دنبالش
سوار آسانسور شدیم و پیمان کلید شماره 20 زد
خیلی ترسیده بودم نمیدونستم چه بلایی قرار سرم بیاره!
تو همین فکرا بودم که پیمان گرفتمو محکم لبامو بوسید
وقتی کارش تمام شد گفت:امشب خوب ازت استفاده میکنم تو فقط بدرد همین کار مبیخوری
فریاد زد:لیاقتت همینه
آسانسور ایستاد و دستمو کشید و با خودش بردو یکی از واحدارو باز کرد و منو پرت کرد داخل افتادم زمین
یه لگد محکم زد بهم و گفت:بلند شو دختره ی آشغال
_خیلی آشغالی زورت به یه ضعیف تر از خودت رسیده اصن چرا منو ول نمیکنید بزارید برم پی زندگیم
امد سمتمو موهامو کشید و گفت:ببین جوجه از مادر زاییده نشده کسی بخواد از دست پیمان سنایی فرار کنه
_هه!پس همه دردت اینه که من از دستتون فرار کردم؟میدونی چیه اصن خوب کردم ،بمونم که شما هر بلایی بخواین سرم بیارید؟حیف اون پوپک نیست که خواهر شما عوضیاست
_اسم خواهر منو به زبون کثیفت نیار کثافت
بلندم کرد تواتاق وپرتم کرد سر تخت و افتاد به جون لبام و با یه حرکت لباسمو از نتم در اورد با دستش بدنمو لمس میکرد در همین حین لبامو میبوسید
داشت زیاده روی میکرد دیگه
کم کم داشتم میترسیدم هر چپی تقلا کرد که از دستش فرار کنم ولی فایده نداشت
ولم کن ماجرا نبود
یکم دیگه که بام ور رفت بلند شد و گفت:حیف که الان کار دارم وگرنه....
با دستای لرزون لباسامو پوشیدم و اشک بود که همینطوری سرازیر میشد خدایا این چه بدبختیه که نصیب من شد
اول سپهر حالا هم این،این دوتا برادر میخوان منو زجر کش کنن
romangram.com | @romangram_com