#سرنوشت_وارونه_پارت_3

_خاله جان مزاحم نیستین کارتونو بگید؟

_عزیزم کجایی ؟حنا جان تورو خدا ول کن اون کارا رو اصلا فردا شب بیا من شام درست میکنم با هم حرف میزنیم

_فردا باید برم جایی پارتی یکی از دوستام

_وای حنا دختر تو کیمیخوای دست از سر این جشنا برداری اگه خدایی نکرده بلایی سرت بیاد چی؟

_من حواسم به خودم هست نگران باشید خواهشا

_حنا جان م....

پریدم وسط حرفش : خاله جان اگه حرف تازه ای داری بگو اگه هم نه خدافظ

سکوت کرد منم سکوتشو که دیدم تلفن قطع کردم

خستم کردن اینا...





شاید این سوال تو ذهنتون باشه که این کسی که دارین داستانشو میخونین کیه!؟





من حنام٬حنا جاوید

دختری شاد خانواده هه ولی خب سرنوشت خانوادمو گرفت و .....

الان من اینیم که هستم

عصابم خراب بود یاد گذشته منو خیلی داغون میکنه

بلند شدم و رفتم تو اتاقم چندتا فیلم بود اوردم و گذاشتم به تیوی

و پخش شد

تولد هجده سالگیم هه چقد شاد بودیم

مادرم

پدرم و

و...و هامین تکه گاهم برادرم

کجایید؟؟؟


romangram.com | @romangram_com