#سرنوشت_وارونه_پارت_25

_من نمیدونم دلیلش چیه آخه اصلا وقت نشد بپرسم اون روز که اوردنت خیلی حالت بعد بود

_اون روز؟مگه کی بود؟

_عزیزم تو نزدیک چهار روز بیهوش بودی

_چهار روز ؟ واقعا؟

_بله ولی خداروشکر الان بهتری،خب حلا بگو دلیل کتک خوردنت چی بود تا جایی که میدونم برادرای من کسی بی دلیل نمیزنن اونم یه دختری رو

_باور کن بخاطر یه مسئله کوچیک این بلا رو سرم اوردن اصلا بزار از از اول برات تعریف کنم

خلاصه از شب پارتی تا اون زد خورد من براش کامل تعریف کردم حتی کشتن اون آدم به دست سپهر

اون تو سکوت فقط گوش میداد مشخص بود عصبی شده

حرفام که تمام رو بهش گفتم

_حرفامو باور میکنی؟

_آره عزیزم باور میکنم اینو باور ندارم که برادرای من همچین آدمایی شده باشن!اونا اینطور نبودن آدم کشی؟مگه میشه!

همینطور میگفت و در همین حینم بلند شد و دور خودش میچرخید داشتم دنبال چیزی میگشت

دنبال تلفن برداشتش و شماره ای گرفت همینطور در حال شماره گرفتم بهم گفت:الان زنگ میزنم پیمان ببینم چخبر صبر کن

گوشی گرفت دم گوشش خیلی عصبی دستاش میلرزیدن

یکم گذشت که شروع به صحبت کرد

_سلام پیمان

_نه خوب نیستم

-آره عصابم خورده

_چراشو تو باید بگی

_چه بلایی سر این دختر اوردین؟جریان آدم کشی چیه پیمان؟

-راستشو بگو

پوپک نگام کرد و همینطور گفت:باشه ولی وای به حالت دورغ باشه

_حالش خوبه

_نخیر کجا بیای؟فعلا اینجا میسمونه

-همین که گفتم با منم بحث نکن


romangram.com | @romangram_com