#سرنوشت_وارونه_پارت_24
_خونه ی من نگران نباش جات امنه
_تو کی هستی؟
_من پوپکم خواهر سپهر و پیمان
_هه بهشون نمیاد خواهر به ای مهربونی داشته باشن!
اینو گفتم و دوباره چشام بسته شد
*************************************
_بیا بیا اینو بخور یکم جون بگیری خیلی ضعیف شدی الهی دستش بشکنه ببین چه به روزت اوردن
_میدونی کی این کار رو کرد باهام؟
_آره میدونم اصلا نمیدونم چرا اینکار رو میکنن حالا بیخیال غذاتو بخور
اینو گفت و از اتاق زد بیرون
نیم ساعتی میشد که از خواب بیدار شدم دیگه بیحال نبودم حالم بهتر بود ولی بدنم هنوز درد میکرد
همینطور که غذا میخوردم تو این فکر بودم که شاید پوپک بتونه کمکم کنه!
یعنی میتونه؟برحال او قوم وحشی برادراش و پدرش بودن شاید بتونه یه کاری کنه یعنی امیدوارم بتونه....
بعد از خوردن غذا بلند شدم و از اتاق زدم بیرون
یکم تو اون خونه که بودم دور زدم ،خونه ی بزرگی نبود
رفتم تو سالنش که پوپک دیدم روی کاناپه لم داده و داره تیوی نگاه میکنه
_ممون بابت غذا خوش مزه بود
وقتی دیدم یه لبخند زد و گفتم:خواهش میکنم بیا بشین فیلم اکشن گذاشتم توپ البته اگه دوست داری
_خوراکم
با شوق نشستم پیش پوپک و ذول زدم به صحفه ی تیوی
اصلا یادم رفت چی میخواستم بهش بگم....
خلاصه بعد از دو ساعت فیلمم تما شد فیلم جالی بود
یهو یادم افتاد باید با پوپک حرف بزنم رو بهش گفتم:پوپک جان یه خواهش ازت دارم
-جانم عزیزم بگو
_نمیدونم میدونی دلیل این کتکایی که خوردم میدونی یا نه؟خواستم کمکم کنی
romangram.com | @romangram_com