#سرنوشت_وارونه_پارت_20
اصلا نمیدونستم کجا میخواد بره منم چقد راحت باهاش دارم میرم
اون جلو تر رفت و منم پشت سرش و اون دونفرم پشت سرمون امدن
ایستاد روبه روی یه ماشین و یکی از اون مردا در ماشین باز کرد و هردو نشستیم
هه با این کارا آدم فکر میکنه الان بریتانیای کبیر
_از بازی اصلا خوشم نمیاد اگه دروغ باشه وای به حالت
نیم ساعت بعد رسیدم خونم در خونه رو که باز کردم و رفتم داخل و پشت سرم سپهر و اون بادیگاردش امدن
آخی خونم چقد دلم براش تنگ شده بود تو همین چندساعت
فکرشم نمیکردم که اینا آدرس خونم بلد باشن
سریع رفتم تو اتاق و گشتم دنبال فلش
خب کجا گذاشتمش؟
اها یادم امد رفتم سمت کمدم و دنبال مانتوم گشتم
بعد از پیدا کردنش فلش از تو جیب مانتو در اوردم و رفتم سمت سپهر و دادم دستش
وقتی گرفت با سر به اون مرده علامت داد و اونم با یه کیف سیا امد سمت سپهر دقت که کردم فهمیدم کیف لب تاب
خلاصه بعد از نیم ساعت معطلی از مانیتور سر بلند کرد و رو به من با جدید پرسید:کی بهت دادش؟
منم جریان اون روز پیاده رویی براش گفتم و بعد از تمام شدن حرفام
دوباره به اون مرد علامت داد و اینبار امد سمت من و........
***************************
چشامو آروم باز کردم و دور اطرافمو نگاه کردم اتاق بنظر آشنا می امد ولی هنوز نمیدونستم که کجام!
به سختی از روی تخت بلند شدم سرم بشدت در میکرد
دقیق تر به اتاق نگاه کردم
تازه فهمیدم کجام!
نمیدونم چرا منو اوردن اینجا من که چیزی که خواسته بودن بهشون دادم
در باز شد و یه مرد نسبتا مسن با موهایی خرمایی داخل شد
romangram.com | @romangram_com