#سرنوشت_وارونه_پارت_19

_من....من

کلافه گفت:انقد من من نکن زود تند حرفتو بزن

_فلش پیش منه

اینو گفتم و یه نفس عمیق کشیدم که .....

احساس خفگی کردم

سپهر با دستاش گلوم فشار میداد

داشتم می مردم

_کثافت هرزه منو مسخره کردی؟تو کی هستی؟ د بگو لعنتی؟

_د.....دا....دارم.....خفـ....خفه....م....می...ش...شم

دستاشو از گلوم برداشت . منم به سرفه افتادم

_منو مسخره کردی؟فلش؟اون دیگه چه زهرماری؟

بعد از تمام شدن سرفع هام گفتم:همونی که خودتو پدرت دنبالشید البته فکر کنم همونی باشه که میخواین

سپهرامد سمتمو دستشو به علامت تهدید گرفت جلومو گفت:وای بحالت اگه دروغ گفته باشی پدرتو در میارم چنان بالایی سرت میارم که لاشتو کسی پیدا نکنه تیکه تیکت میکنم

یعنی بگم نترسیدم دروغ گفتم صورتش چنان عصبی بود با اون چشای خاکستری سرررخ که وحشناکش میکردن هرکاری ازش سر میزدجرئتمو جمع کردم و گفتم:دروغی ندارم ولی خب شرط داره

_بنال

_اگه اون فلش همونی بود که دنبالش بودید منو آزاد کنید و دیگه هم کاری باهام نداشته باشید

عصبی و با اخمای غلیظ نگام میکرد که بهو یه لبخند زد و گفت:قبول

یکم سکوت بود که گفت:5 دیقعه منتظر میشم تا آماده شی فقط 5 دیقعه

اینو گفت و رفت

دور برمو نگاه کردم که چشم خورد به کمد تو اتاق سری پریدم سمتشو و بازش کردم اوووو چقد لباس

یه مانتو کرمی برداشتم و نتم کردم فیت تنم بود

خلاصه بعد از پوشیدن لباس از اتاق زدم بیرون

سپهر با اخم نشسته بودروی مبل و دونفرم بالا سرش

رفتم جلوش ایستادم و گفتم:آمادم

نگام کرد و گفت:بریم


romangram.com | @romangram_com