#سرنوشت_وارونه_پارت_18

_خوبه

اینو گفت و از اتاق زد بیرون

نشستم همونجا و زدم زیر گریه من بدبخت فقط کنجکاو شده بودم همین

نکنه بیان و شکنجم کنن؟نکنه بفرستنم دبی؟

وای خدا چه غلطی کردم

دستی دستی خودمو انداختم تو حچل

بلند شدم رفتم سمت پنجره دنبال راه فرار بودم بالکن بود که ارتفاعشم به زمین خیلی بود

ناامید نشستم تو بالکن و فکر کردم که چطوری از این مخمسه نجات پیدا کنم ولی فکرم هیجا قد نمیداد

تو همین فکرا بودم که صدای دادی شنیدم

از صداش قلبم شروع به تپیدن کردن تند تند میزد

دقت کردم ببینم صدا کی بود ؟

صدا از طبقه بالا می امد اما انگار در بالکنشون باز بود که صدا به من میرسید

_باید پیداش کنی هرچی اسناد و مدارک توی همون فلش

-باشه پدر شما نگران نباش من هرطور شده پیداش میکنم

یکی از مرده سپهر بود اون یکی هم به اعتمال پدرش بود

یهو یاد حرف مرده افتادم اون چی گفت؟

فلش گم کردن؟

نکنه اونی که دست منه .....

نه بابا امکان نداره!

ولی چرا شاید باشه آخه اون فلش مشکوک بود این آدما هم سرتا پا مشکوکن پس این اعتمال هست که....آره خودشه

یا این فکری که به ذهنم رسید خوشحال رفتم و خوابیدم

صبح با تکونایی که بهم خورد بیدار شدم چشامو که باز کردم با چهره ی سپهر رو به رو شدم چون یدفعه ای بود ترسیدم و جیغ کشیدم که سپهر امد و دستشو گذاشت جلوی دهنم و گفت :چته دخترا چرا جیغ میزنی؟

یه نفس راحت کشیدم و با دستام،دستای سپهر رو از روی دهنم برداشتم

_ترسیدم خب

-ببین خانم خوشگله من همیشه انقد مهربون نیستم پس سگم نکن امدم فقط جواب بگیرم و برم که جواب ندی ضمانت نمیکنم مرگ کم دردی داشته باشی


romangram.com | @romangram_com