#سرنوشت_وارونه_پارت_157
_بله از دوستای خوب من هستن خیلی دوست داشت کمکم کنه ولی خب با کشته شدن اون نیروهای قبلی من قید نفوذی بردن زدم ولی خبر نداشتم که امیری کسیو فرستاده به تازگی فهمیدم
_بله،راستی شما که واقعا اسمتون پرویز حشمتی نیست هست؟
پرویز خان لبخند مهربونی زد و گفت: نه پسرم من مهرانفر هستم،علی مهرانفر و پسرمم حامد مهرانفر
شایان که دیدم چشاش گرد شده بود و گفت: وای باورم نمیشه من تعریف شمارو خیلی شنیده بودم ولی اصلا فکر نمیکردم که الان در کنارتون حرف میزنم وای خدای منم!
پرویز خان یا همون آقا علی بهش لبخندی زد و چیزی نگفت جمع در سکوت بود که من گفتم: خب حالا ما باید چیکار کنیم؟
حامد روبهم گفت: شما و شایان تنها کسایی هستین که تو اون خونه رفت و آمد میکنید پس خیلی راحت تر از کا میتونید مدارکی بر علیشون بیارید
شایان گفت: من یک سال اونجا زندگی میکنم هیچی پیدا نکردم
من گفتم: ولی من چرا پیدا کردم
اسنو گه گفتم همه بهم نگاه کرد رو به شایان ادامه دادم: شایان یادته گفتی که کسی اجازه نداره بره سان تیراندازی؟خب اون فقط یه سالن چرا باید ممنوع باشه این احتمال هست که اونجا چیزهایی هست که به ما کمک میکنه
_آره آره راست میگه امکانش هست اما چطوری؟
_نمیدونم اونجا پر دربین نمیشه زیاد فضولی کرد
همه رفته بودن تو فکر یکم که گذشت اینبار شهاب به حرف امد: بنظر من باید به اونجا نفوذ شه
من گفتم: چطوری آخه!!؟
نگام کرد و گفت: باید هرجور شده کمک کنید شایان بره داخل اون سالن
خواستم حرفی بزنم که هامین گفت: آها ایول نقشه عالیه فقط داداش شهاب به اینجاش فکر نکردی که خواهرم چطور شایان ببره؟به دوربینای خونه و سالن فکر نکردی؟
_هایمن منو دست کم گرفتی ؟ میدونی که میتونم از راه دور دوربینارو غیر فعال کنم
_ایول چرا به ذهن خودم نرسید راست میگه پس همین کارو میکنیم
من گفتم: ولی یه سوال
همه نگام کردن که ادامه دادم: چطور میخواین به دوربینا دسترسی پیدا کنید؟
شهاب گفت: اونش کار خودم شما نگران نباش فقط شکا تعیین کنید کی میخواین اینکار کنید ما دوربینارو از کار میندازیم
سریع گفتم: فردا شب
شایان گفت: زود نیست؟
_ نه فردا شب یه مهمانی دارن ما هم میتونیم همون وقتی که همه مشغولن بریم سالن
romangram.com | @romangram_com