#سرنوشت_وارونه_پارت_152

یکم بعد از هنگیش گفت: مگه خانوادت نمرده بودن؟

_چرا ولی انگار هامین زندس ولی هنوزم

_پس چرا نمیاد اینجا

اینبار شهاب جواب داد: چون کسی اطلاع نداره

_چرا؟

_فعلا با من بباین اونجا همه چی مشخص میشه

آرش سرشو تکون داد و باهم رفتیم بیرون سوار ماشین شهاب شدیم و اونم حرکت کرد

نمیدونم چقد تو راه بودیم که ماشین ایستاد و شهاب روبه دوتامون گفت: همینجاست پیاده شید...

از ماشین پیاده شدیم رو به رومون یه آپارتمان ۴طبقه

رفتیم سوار آسانسر شدیم و شهابم دکمه ی ۲ رو فشار داد

وقتی رسیدیم در واحد باز کرد و رفتیم داخل

صدای شهاب بلند شد که گفت: هامین کجایی؟بیا امدیم بدو

ورو به ما گفت: برید بشینید تا بیام رفتیم نشستیم روی کاناپه یکم خونه رو نگاه کردم بزرگ نبود زیاد خیلی بخواد باشه صد متر واحد حمع و جوری بود یعنی اینجا مال هامین؟

با ورود هامین و شهاب چشم از خونه برداشتم و به هامینم نگاه کردم آخی داداشم چه خوشتیب شده عزیزم

امد سمتمو و بغلم کرد و گفت: آجی خودم چطوره؟

_خوبم داداشم

با آرش دست داد و گفت: خیلی خوش امدین واقعا

بعد رو کرد به من و گفت: سلیقتم مثل خودم خوبه هااا

و بعد با ابرو به آرش اشاره کرد آرش لبخندی زد

گفتم: واا داداش من و شایان فقط همکاری میکنیم

_ا خوبه والا همکار خوشتیپی داری بیا و همینو بتور دختر

_داداش

_باشه باشه حالا ناراحت نشو

رو کرد شخاب و گفت: بهشون نگفتی؟

شهابم با اخمایی که بین ابروهاش بود گفت: نه هنوز


romangram.com | @romangram_com