#سرنوشت_وارونه_پارت_150

با اخم نگامون میکرد و گفت: خوش میگذره؟

_سلام

آخرشم بلند شد و سلامی داد که شهاب جواب نداد و رفت پشت میزش نشست و رو بهم گفت: خب معرفی کن

_اممم ایشون آر....نه شایان هستن

_خب؟

نمیدونستم چی بگم که آرش خلاصم کرد

_من و حنا جان با هم دوستیم

_اها دوست پسرشی؟

_نه دوست معمولی

_ا که دوست معمولی باشه

رو کرد به من و گفت: با دوستای معمولیترین اینجا قرار میزاری؟

_نه آمده بود کارم داشت

_واقعا برای من جای سوال تو چندتا بوی فرند داری؟

_منظورت چیه؟

_منظورم واضحست عزیزم پیمان شایان سپهر کسی دیگه هم هست؟

با تعجب نگاهش کردم این اینارو از کجا میشناخت!!!؟

آرشم با تعجب نگاهش میکرد

وقتی دید داریم نگاهش میکنیم پوزخند زد و گفت: چیه نکنه فکر کردی من ازت خبری ندارم؟اتفاقا از همه چی خبر دارم از همه چی

بعد دست کرد تو کیفشو و یه پوشه پرت کرد روی میز و گفت: بیا اینم اون چیزی که دنبالشین همون مدارک

با تعجب چشامو بین مدارک و شهاب در گردش بودن

صدای آرش آمد که گفت: میشه بپرسم شما از کجا فهمیدی؟

_از اونجایی که حنا خانم بعد از دوسال آمد پیش ما اونم نه خونمون شرکتمون خب بالاخره هرکی بود تعجب میکرد منم پیگیر شدم که ببینم این دختر دایی ما بعد از دوسال چرا آمده اینجا که بعد از یکسری تحقیقات فهمیدم آمده دنبال این مدارک و تازه خونه ی سناییا اقامت داره حالا چرا برای چی هنوز نفهمیدم!

سکوتی بدی برقرار بود یعنی من خیلی خوشگل گند زدم

آرش شدیداً تو فکر بود یکم بعد گفت: ببینید آقا شهاب من سرگردم سرگرد شایان شاهین

صدای خنده شهاب بود که کل اتاق برداشت و بعد از خنده گفت: اگه تو سرگردی پس منم تیمسارم


romangram.com | @romangram_com