#سرنوشت_وارونه_پارت_147
_برو تو جایگاه وایسا تا بیام
********************
_حنا،حنا
با بیحالی سرمو بلند کردم که با چهره ی شیرین روبه رو شدم
_چیشده؟
_وای خدا قیافشو نگاه،مگه دیشب نخوابیدی؟
_من قیافم به آدمایی میخوره که دیشب خوابیدن؟
_خب نه!ولی چرا؟
_هیچ خواب نبرد چیزی شده آمدی اینجا؟
_اها راستی یکی مده با تو کار داره
_با من؟ کی هست؟
_نمیدونم!!!
_باش بگو بیاد
شیرین رفت بیرون من اتاق شهاب بودم و هنوز خبری ازش نبود البته اگه امده باشه هم من که خواب بودم
نمیدونستم اینی که امده منو.ببینه کیه!!؟
اصلا مغزم کار نمیکرد خیلی گیج بودم.با صدای در دست از فکر برداشتم
_بفرمایید
بعد از این حرفم قامت آرش نمایان شد واااا این اینجا چیکار میکنه؟
با تعجب پرسیدم:تو اینجا چیکار میکنی؟
نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت:ساعت خواب؟مگه اردلان خان نگفت من بیام اینجا واسه باز کردن گاو صندق
_وای خاک بر سرم اصلا یادم رفت خب حالا چیکار کنیم؟
_گاو.صندق کجاست؟
_اها گاو.صندق اونجا
و.گوشه اتاق اشاره کردم که بلند شد و رفت سمتش
romangram.com | @romangram_com