#سرنوشت_وارونه_پارت_143

بعد از احوال پرسی با رضا سلامی خشک بهم کرد بیا میمردی مثل رضا باهام رفتار کنی؟

رضا انگار فهمید چی تو ذهنم میگذره که خندید و چیزی نگفت،شهاب رو به رضا گفت:خب در خدمتم چیشد یادی کردی؟

_امدم پیشنهادتو قبول کنم

_پیشنهاد؟

_آره دیگه پیشنهاد

شهاب خنده ای کرد و گفت:ا چه خوب پس قبول کردی؟

_آره گفتم بیام به شرکت حقیرت یه سر و سامانی بدم

_خیلی لطف کردی برادر

_میدونم

_خب رضا جان چکاره ای؟

_شنیدم تو قسمت کامپیوتر مهندس کم داری؟

_آره مهندس قبلی کارش خوب نبود فرستادمش بره

_خب تو اصلا بیخود کردی وقتی یه پسر دایی که از قضا مهندس کامپیوترم هست ول کنی بری یه غریبه رو بیاری

شهاب دوباره خندید و گفت:من غلط کردم شما ببخش

_حالا روش فکر میکنم

_باش پس از همین الان شما مسئول قسمت کامپیوتری ولی خواهشا نری سراغ هک

_باش بابا نگران نباش نمیرم

رضا هک کردن خوب بلد بود یعنی یجوری میشد گفت استاد هک

صدای رضا امد که گفت:راستی شهاب حنا هم همکارم دیگه؟

باز اخماش رفت تو هم کلا این با من مشکل داره

گفت:بله خانم جاوید مشاور بندس

_ا خیلیم خوب و عالی

یکم مکث کرد و گفت:راستی شهاب ببینم جوجومو اذیت کردی هاااا خودت میدونی

بعد رو کرد سمت من و گفت:اگه چیزی بهت گفت به خودم بگو میزنمش

خنده ی کوتایی کردم و گفتم:حتما غمت نباشه داداش


romangram.com | @romangram_com