#سرنوشت_وارونه_پارت_132

واقعا فقط دختر دایی؟فقط خواهر هامین؟خواهر بهترین دوستش؟

نه اون........

سرش را به دو طرف تکون داد و مشغول کارش شد که تلفنش زنگ خورد

گوشی را برداش صدای منشی پیچید که گفت:قربان حنا خانم امدن

_اوکی بفرستش داخل

این را گفت و قطع کرد براش جای سوال بود

چرا انقد این دختر مرموز شده؟

تقه ای به در خورد و حنا وارد شد....





**حنا**





تقه ای به در اتاق شهاب زدم و وارد شدم طبق معمول اخم داشت این کلا فکر کنم بلد نیست بخنده

همش اخم

سلام کردم و نشستم و رو بهش گفتم:مدارکارو اوردم

بلند شد و امد طرف و برگه هارو ازم گرفت مشغول خوندن شد

بالا سرم ایستاده بود منم فرصت کردم نگاهش کنم

از قبل تا الان خیلی تغییر کرده ولی هنوز جذابه و اون جذبش هنوز حفظ شده فکر کنم الان بیشتر از قبل دخترا براش له له میزنن

شایدم تا الان ازدواج کرده؟

نه بابا حلقه دستش نبود!

با جدیت گفت:خوشم نمیاد کسی انقد زول بزنه بهم

_منم ذول نزدم بهت

پوزخندی زد و حرفی نزد

مدارک گذاشت روی میزی که جاوم بود و گفت:خوبه از امروز میتونی مشغول کار شی


romangram.com | @romangram_com