#سرنوشت_وارونه_پارت_122

_چشم

_حالا هم برو بیرون

_چشم

اینو گفتم و رفتم

اوووف مثلا من بادیگاردم هااا یا بهم میگن نماینده شو یا میگن دزد شو پس کی بادیگارد شم آخه؟

رفتم تو باغ یکم هوای آزاد که بد نیست....





داشتم قدم میزدم که یکی دستمو کشید

رومو کردم سمتش تا ببینم کیه

که با آرش مواجعه شدم با تعجب گفتم:چیزی شده؟

_بیا تا بگم

باهم رفتیم یه گوشه ای و ایستادیم که گفت:آریا به جایی که گفتی رفت

مشتاقانه گفتم:خب؟

_اونجا کسی نبود یعنی یه ساختمون متروکه بود خالی بود

با تعجب گفتم:خالی بود؟امکان نداره خودم اون صدا هارو شنیدم

_اما خالی بود اونطورم که آریا میگفت خیلی وقت بوده کسی به اونجا نرفته

_مگه میشه؟

_حتما شده دیگه

_عجیبه!

_راستی سرهنگ گفت بهت یه پیغام برفستم

_سرهنگ؟

_همون کسی که روز اول تو کلانتری دیدیش دیگه

یاد اون پیرمرد افتادم گفتم:اها ره خب چی گفت؟

_میگفت خانوادت دارن نبالت میگردن


romangram.com | @romangram_com