#سرنوشت_وارونه_پارت_12

_کی میان؟

_بهتر منتظر نباشی چون اصلا معلوم نیست

بعد از این حرف کسی صداش کرد و رفت

ای بابا

ناچارا از اداره زدم بیرون و رفتم سوار ماشین و برگشتم خونه حالا فردا دوباره میرم......

یاد امشب افتادم خوبه یه چند ساعتی از همه چی فکرم آزاد میشه

رسیدم خونه و رفتم حمام و یه دوش گرفتم و ساعت ۷ نیم بود که از حمام امد بیرون موهامو خشک کردم و نشستم جلوی میز آرایش٬باید حسابی به خودم برسم

نزدیک ساعت ۹ بود که آماده شدم تو آیینه نگاه کردم مثل همیشه معرکه شدم آرایش نیمه غلیظ و موهایی که خیلی خوشگل فر شدن با تارهای شرابی که بین موهای مشکی بود جدابترم میکرد

از آیینه چشم برداشتم مانتومو تنم کردم و کفشامو پوشیدم و از خونه خارج شدم

یساعت بعد رسیدم به محل جشن یه خونه بزرگ که مثل همه ی جاهای دیگه بود ماشینم بین ماشینا پارک کردم و رفتم داخل

همه جا تاریک بود و فقط رقص نور بود٬صدای آهنگم که تو آسمونا بود

بیخیال رفتم سمت یکی از اتاقا تا لباسمو عوض کنم

در یکی از اتاقا رو که باز کردم اووووف

لعنتیا در چرا قفل نمیکنن؟نچ نچ نچ

اتاق بعدی باز کردم کسی نبود رفتم و بعد از تعویض لباس رفتم پایین و وشستم روی صندلی

یکم از ویسکی که روی میز بود برداشتم و ریختم تو لیوان و یه نفس خوردم

لیوان که گذاشتم سر میز پسری که میخورد همسن خودم باشه نشست روبه روم

معلوم بود مسته

با صدای کشداری گفت: جوووووون لباشو جون میده بچلونیشون

این حرفا برای من عادی و تکراری بود

کرمم گرفت یکم سرکارش بزارم پس گفتم : میخوای مزه کنی؟

_اگه بدی چرا که نه؟

_خرج داره هاااااا

_هرچقد باشه خریدارم تو فقط بده من اون لبای خوشگلتو

هه بدبخت زیادی خورده بود


romangram.com | @romangram_com