#سرنوشت_وارونه_پارت_11
یه عکس نوشته بود بازش کردم و خوندمش
تقریبا هیچی ازش نفهمیدم آخه گنگ بود چرت و پرت بود
(اژدهای رنگین و سیاه به دنبال هم برای حفظ جانشان)
خب این یعنی چی ؟
اژدهای رنگین سیاه؟
مگه داریم؟
آخر این نوشته به حرف انگلیسی خیلی ریز نوشته بود P.H یعنی چی اقعا؟؟
این توشته همش مشکوک
یهو ذهنم جرقه زد
این مشکوک خب بهتر ببرمش پیش یه پلیس هرچند زیاد خوشم نمیاد برم طرف پلیسا
ظهر که از خواب بیدار شدم به ساعتم نگاه کردم ساعت 3 بود
دیر شد سریع یه غذا خوردم و رفتم اتاقم و لباسامو تنم کردم و رفتم سوار ماشین شدم و رفتم ست کلانتری
ربع ساعتی طول کشید تارسیدم بعد از پیدا کردن جای پارک جلوی آینه ماشین مقنعه مو درست کردم و پیدا شدم
وارد اداره شدم
یکی نیست بگه آخه امدی اینجا برای چی ؟ اصن میخوام چی بگم؟ به کی بگم؟
همینطور تو فکر بودم که رسیدم به یه سربازی و گفتم:ببخشید من با کی می تونم صحبت کنم؟
یه نگاه بهم کرد و پوزخند زد و گفت:حرف زدن که با همه میشه حرف زد خانم
اخم کردم بیشعور مسخرم میکنه
_میخواستم درباره ی یه موضوع مهمی حرف بزنم
_متاسفانه کسی اینجا نیست که به حرفاتون گوش بده همه رفتن ماموریت حتی سرهنگ هم رفته
هه یبار تو عمرمون امدیم کلانتری شانس نداریم
romangram.com | @romangram_com