#سرنوشت_وارونه_پارت_117
وقتی ایستاد پول حساب کردم و راه افتادم تو پیاده رو
همچنان اون ماشین در تعقیبم بود وای حالا چطور از دستش خلاص شم
متوجه پارکی که رو به روم بود شدم سرعتمو زیاد کردم و رفتم تو پارک
اون ماشین ایستاد و یکی ازش پیاد شد منم دیگه داشتم میدوییدم
نباید بفهمن من مقصدم کجاست
رسیدم به در دوم پارک که یه ماشین جلوم ترمز کرد
دقت که کردم پیمان بود که خیلیم عصبی بود غرید بهم:زود سوار شو تا نکشتمت
سریع سوار شدم و حرکت کرد
خیلی تند میروند احساس خطر کردم انقد عصبی بود که میترسیدم حتی بهش بگم یواش تر برو
نمیدونم چقد گذشت که ماشین ایستاد از اینکه هنوز زندم خوشحال بودم
ولی نمیدونستم چرا پیمان انقد عصبیه یعنی فهمید تعقیبم میکردن؟
حتما فهمیده دیگه....
خواستم پیاده شم که غرید:بتمرگ سر جات
نشستم
_کا...کارم د...داری؟
نگاهم کرد خیلی جدی با اخمای تو هم
گفت:اون پدر سگا کی بودن دنبالت؟
_نم...میدونم
چنان محکم زد تو دهنم که فکر کنم دندونام ریختن
_به من دروغ نگو آشغال گفتم اونا کی بودن؟
لبم خونی شده بود
با صدای لرزونی گفتم:اونا....او...اونا آ...آدمای...پ...پسر ع...عمم بودن
_پسر عمت دیگه کدوم خریه؟
romangram.com | @romangram_com