#سرنوشت_وارونه_پارت_114
یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گوشی برداشت و زنگ زد اتاق شهاب بهد چندیقعه گفت:رئیس یه خانمی امدن میگن اسمشون حناست
_بله چشم
دختره رو بهم گفت:بفرمایید داخل
سرمو تکون دادم ورفتم طرف در
تقه ای به در زدم و رفتم داخل
مشغول کارش بود وقتی سلام دادم سرشو گرفت بالا و نگام کرد هنوز همون نگاه داشت تیز و نافذ
شهاب پسر جذابی بود ولی خب ترسناکم بود
وقتی دیدم گفت:به به دختر دایی چه عجب شما به اینجا امدی؟
_خواستم باهات حرف بزنم
یه تا ابروشو داد بالا و گفت:بعد از دوسال؟هه اوکی بشین
نشستم و گفت:خب بفرما
حرفاشو خیلی خشک میزد
_امدم برای کار
با تعجب گفت:کار؟
_بله کار
_اینجا؟
_آره اگه بشه
_چیشده به فکر کار افتادی؟
_افتادم دیگه
_خوبه مدارکتو باید برام بیاری تا استخدام شی
_یعنی بیارم حله؟
_اول بیار تا ببینم بدرد میخورن یا نه
_اوکی
romangram.com | @romangram_com