#سرنوشت_وارونه_پارت_112
سپهر رو به پوپک گفت:خشگله پایان نامت در چه حاله؟
_هیچ دورشم داداش دیگه داره خستم میکنه
_وروجک کمک خواستی در بست در اختیارتم
_ممنون
به پیمان نگاه کردم که خیلی ریلکس غذا میخورد
هیچ ندیدم پیمان با پوپک مثل سپهر حرف بزنه....
بعد از شام رفتم پای تیوی پوپکم که درگیر پایان نامه
حدود دوساعتی بود پایان تیوی بودم که احساس کردم خواب میاد
رفتم اتاقم که بخوابم
به فردا که قرار با شهاب و اون خواهر تلخش رو به رو شم فکر میکردم
واقعا نمیدونم چه واکنشی نشون میدن!
چشامو بستم خوابیدم
صبح با صدای خانم خانم گفتن کسی بیدار شدم
چشامو که باز کردم خدمه رو دیدم
گفتم:چی شده؟
_آقا پیمان گفتن بیدارتون کنم
_اها باشه تو برو
_چشم
اینو گفت و از اتاق زد بیرون
منم بعد شست و شوی دست و صورتم رفتم پایین صبحانه خوردم واقعا گرسنم بود
پیمان دیدم که بهم گفت:یادته باشه باید بری
romangram.com | @romangram_com