#سرنوشت_وارونه_پارت_110

کلا از من خوشش نمی امد البته من اینجور حس میکردم

ولی آخه یکاره بلند شم برم اونجا که چی؟

تازه خواهرشم اونجاست ایششش اون عفریته انقد بدم میاد ازش که نگو

اسم خواهرش شیرین بود ولی خودش تلخ بود اصلا شیرین نبود با اون قیافش اه اه

همش عمله

البته خداییش فقط دماغشو عمل کرده بود ولی خب من ازش خوشم نمیاد

وای باورم نمیشه باید برم اونجا

اگه به پیمانم بگم قبول نمیکنه که نرم اونم که از همه بدتر

اوووف حالا چیکار کنم؟

باید یجوری پیمان راضی کنم که بزاره نرم

بلند شدم و رفتم ست اتاق پیمان و با بفرماییدی که گفت رفتم داخل

پشت میزش بود سرشو بلند کرد و وقتی منو دید گفت:چیزی شده؟

_م....من می....میخواستم بگم اممممم

کلافه گفت:د جون بکن

_میشه به این ماموریت نرم؟

اخماشو کشید تو همو و گفت:نه نمیشه

_خب چرا یکی دیگه رو میفرستید؟

_چون دستور پدر که تو باید بری

_اما....

داد زد:بسه دیگه همین که گفتم حالا گمشو

ایششش بیشعور گمشدی آشغال نکبت

رفتم بیرون از اتاقش اوووووف حالا چسیکار کنم بگم برای چی امدم اونجا؟

با فکری که امد تو ذهنم لبخندی امد روی لبم ایول

بهترین راه باید بگم برای کار امدم شاید اینطور شک نکنن....

رفتم پایین یکم گشتن تو این خونه شاید خوب باشه


romangram.com | @romangram_com