#سرنوشت_وارونه_پارت_105
_بله؟
_به آریا بگو بره ته باغ خونه ی حشمتی یکم بالا تر در کگلبه ای اونجا یه ساختمون هست که وقتی نزدیکش بودم صدای عجیبی ازش بیرون می امد
_مثلا چی؟
_جیع یه زن
یه تا ابروش اندخت بالا و رفت تو فکر
یکم بعد گفت:باش بیهش میگم
ازش فاصله گرفتم و رفتم سمت عمارت که با کسی برخورد کردم سرمو گرفتم بالا که با پیمان رو به رو شدم
_بله کاری دارید؟
_باید بریم جایی
_کجا؟
_دنبالم بیا میفهمی
دنبالش رفتم که متوجه شدم داریم میریم سالن تیر اندازی
باید درباره ی این سالن یه تحقیقی کنم یکم عجیب میزنه
آخه چطور آرش از اینجا خبر نداره؟
رفتیم داخل سالن و پیمان رو بهم گفت:بیا برو باید ازت امتحان بگیرم
_اما من که...
پرید وسط حرفمو گفت:بروو
اجبارا رفتم و ایستادم تو جایگاه و اسلحه رو گرفتم و نشونه گرفتم و شلیک
دو ستا شلیک کردم که بالاخره پیمان اشاره داد باایستم
رو بهم گفت:واقعا افتضاحیاز سه تا یکیم به هف نخورد
_خب من که گفتم بلد نیستم
_باید یاد بگیری به سپهر میگم از فردا کاملا فشرده بهت یاد بده باید تو یه هفته حرفه ای شی
_چشم
_حالا هم برو
_شما نمیاین؟
romangram.com | @romangram_com